۱۳۹۲ خرداد ۶, دوشنبه

داستانی دیگر از سری داستانهای معراج رسول الله:



داستانی دیگر از سری داستانهای معراج رسول الله:

عبدالرحمن صفار گوید: حدیث کرد ما را محمد پسر عیسی دامغانی و گفت: حدیث کرد ما را یحیی پسر مغیره و گفت: حدیث کرد ما را جریر از اعمش از عطیه از ابی سعید خدری که گفت:

رسول خدا فرمود:

شبی که مرا به معراج بردند، جبرئیل دستم را گرفت و به بهشت برد و به یکی از مسندهای بهشت رسانید و دانه ای به من داد که وقتی آن را دو نیمه کردم، حوریه ای از آن بیرون آمد که پلک چشمهایش مانند پرهای قسمت جلوی کرکس بود!

او به من گفت: درود بر تو ای محمد! ای رسول خدا و ای محمد!

گفتم: خدای مهربانت باشد! کیستی؟

گفت: منم راضیه و مرضیه، خدای جبار مرا از سه جنس آفریده است؛ قسمت پایین تنم از مشک است و بالایم از کافور و میانه ام از عنبر، و با آب حیات خمیر شدم و حضرت جلیل فرمود: باش و من شدم و آفریده گشتم بر پسر عمو و وصی و وزیر تو؛ علی بن ابیطالب.

امالی شیخ صدوق، برگ 291

"روشنفکری با شک کردن اغاز میشود"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر